جلوهء ساقی-رهی معیری
پنجشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۲، ۰۱:۴۴ ب.ظ
در قدح عکس تو، یا گُل در گلاب افتاده است؟
مِهر در آیینه، یا آتش در آب افتاده است؟
بادهء روشن، دمی از دستِ ساقی دور نیست
ماه امشب همنشین با آفتاب افتاده است
خفته از مستی به دامان ترم آن لاله روی
برق از گرمی در آغوش سحاب افتاده است
در هوای مردمی از کیدِ مردم سوختیم
در دلِ ما آتش از موجِ سراب افتاده است
طی نگشته روزگارِ کودکی، پیری رسید
از کتابِ عمر ما، فصل شباب افتاده است
آسمان در حیرت از بالا نشینیهای ماست
بحر در اندیشه از کار حباب افتاده است
گوشهء عزلت بُوَد سرمنزل عزّت، رهی
گنجِ گوهر بین که در کنج خراب افتاده است
ماه امشب همنشین با آفتاب افتاده است
خفته از مستی به دامان ترم آن لاله روی
برق از گرمی در آغوش سحاب افتاده است
در هوای مردمی از کیدِ مردم سوختیم
در دلِ ما آتش از موجِ سراب افتاده است
طی نگشته روزگارِ کودکی، پیری رسید
از کتابِ عمر ما، فصل شباب افتاده است
آسمان در حیرت از بالا نشینیهای ماست
بحر در اندیشه از کار حباب افتاده است
گوشهء عزلت بُوَد سرمنزل عزّت، رهی
گنجِ گوهر بین که در کنج خراب افتاده است
رهی معیری
۹۲/۰۹/۲۱