آخرین اعزامی

إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا (پس [بدان که] با دشوارى آسانى است-With difficulty is surely ease.)

آخرین اعزامی

إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا (پس [بدان که] با دشوارى آسانى است-With difficulty is surely ease.)

آخرین اعزامی

باسلام خدمت شما دوست عزیز ، این وبلاگ صرفا برای باهم بودن و در دسترس گذاشتن مطالب جالب و خواندنی ایجاد شده است-ممنون میشم بعد از بازدید ،نظر شمارو در مورد این وبلاگ و مطالبش بدونم ، نظر یادتون نره . همیشه بهشتی باشید -امیرحسین

طبقه بندی موضوعی

ما تو را دوست داریم

يكشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۲، ۰۳:۰۶ ب.ظ

خاطره ای زیبا از کتاب سلام بر ابراهیم :

پائیز سال شصت و یک بار دیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم .این‌بار نَقل همه مجالس توسل‌های ابراهیم بهحضرت زهرا (س) بود.به منطقه سومارکه رفتیم و به هر سنگری که سر می‌زدیم از ابراهیممی‌خواستن که برای اونها مداحی کنه و از حضرت زهرا (س) بخوانه.

شب در جمع بچه‌های یکی ازگردان‌ها شروع به مداحی کرد صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود. بعد از تمام شدن مراسم یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی می‌کردن و صداش رو تقلید می‌کردن وچیزهائی می‌گفتن که خیلی ناراحت شد. ابراهیم عصبانی شد و می‌گفت:"من مهم نیستم، اینا مجلس حضرت رو شوخی گرفتن. برای همین دیگه مداحی نمی‌کنم". هر چه می‌گفتم: "آقا ابرام، حرف بچه‌ها رو به دل نگیر، تو کار خودت رو بکن"، بی‌فایده بود آخر شب هم که برگشتیم مقر، قسم خورد که :"دیگه مداحی نمی‌کنم".  ساعت حدود یک نیمه شب بود که خسته و کوفته خوابیدم. قبل از اذان صبح متوجه شدم که کسی دستم را تکان می‌دهد.چشمانم را به سختی باز کردم. چهره نورانی ابراهیم بالای سرم بود. من رو صدا زد و گفت: "پاشو الان موقع اذانه" من هم بلند شدم. با خودم گفتم: "این بابا انگار نمی‌دونه خستگی یعنی چی؟" البته می‌دونستم که او هر ساعتی هم بخوابه ،قبل از اذان بیداره و مشغول نماز می‌شه. ابراهیم بچه‌های دیگه رو هم صدا زد و بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح رو به راه انداخت. بعد از نماز و تسبیحات، ابراهیم شروع به خواندن دعا کرد و بعد هم مداحی حضرت زهرا(س) . اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه بچه‌ها را جاری کرد. من هم که دیشب قسم خوردن ابراهیم رو دیده بودم از همه بیشتر تعجب ‌کردم، ولی چیزی نگفتم. بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه‌ها به سمت سومار برگشتیم. بین راه دائم در فکر کارهای عیجب ابراهیم بودم. یکدفعه نگاه معنی‌داری به من کرد و گفت: "می‌خوای بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا روضه خوندم؟" گفتم: "خوب آره، شما دیشب قسم خوردی که..." پرید تو حرفم و گفت: "چیزی که بهت می‌گم تا زنده‌ام جایی نقل نکن". بعد ادامه داد:"دیشب خواب به چشمم نمی‌اومد ولی نیمه‌های شب کمی خوابم برد، یکدفعه دیدم وجود مطهرحضرت صدیقه طاهره(س) تشریف آوردند و گفتند: "نگو نمی‌خوانم، ما تو را دوست داریم. هر کس گفت بخوان تو هم بخوان" دیگه گریه امان صحبت کردن بهش نمی‌داد. ابراهیم بعد از آن به مداحی کردن ادامه داد.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۲/۱۱/۱۳

نظرات  (۷)

۱۴ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۴۵ امید زکی زاده
خیلی خوب
کتاب بسیار خوبی است
۱۵ بهمن ۹۲ ، ۰۸:۱۵ علی اکبر قلیچ خانی

ما کجای کاریم؟

سلام
خوبی برادر ؟
خاطرات خوبی رو می ذاری البته تلنگر به جایی هم هست.
تو این زمونه ای که دین و ارزش های آن بین مردم داره کم کم فراموش میشه.ممنون.
زندگیت بی حاشیه و مسیرت هموار....
پاسخ:
گذشت زمان خیلی چیزهارو عوض میکنه انشالله ما جزو اصحاب باشیم
۱۸ بهمن ۹۲ ، ۲۱:۴۲ امیرحسین حاجی زاده
اینا مزه ی زندگی رو چشیدن
یاعلی
پاسخ:
ممنون
۲۱ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۴۱ چلچله مهاجر
سلام 
خدا خیرت بده . حظ بردم . 
علی یارمون
پاسخ:
یاعلی
به مولا مردامون رفتن کجاست اون حال وهوا خدا به حرمت اون شهیدا دل مارو هم صاف کن 
خداقوتتون

بیدار

تا مرد رجزهای حماسی هستیم

با روضه پی عدو شناسی هستیم

فرمود امام تا بداند دنیا...

...ما ملت گریه سیاسی هستیم

 

پرواز

بالیم و به قدر آسمان ها شادیم

پرواز کبوتر رها در بادیم

با اذن پدر، دعای خیر مادر

گفتیم علی و دل به زهرا دادیم

 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی